دخترک سختش بود فرد دیگری سوار ماشین آنها شود. حاضر نبود توی ماشین روی پای کسی بنشیند. اغلب اوقات صندلی جلو و یا کل صندلی عقب به او اختصاص داشت. یک بار که در مسیری چهار نفر مهمان ماشینشان شده بودند به قدری گریه کرده بود که آن چهار نفر عقب نشسته بودند و او به تنهایی روی صندلی جلو نشسته بود!
از روزی که دوستم این ماجرا را برایم تعریف کرد، همیشه به این فکر میکنم که در تربیت دخترم حواسم باشد داشته های گاه کوچک و معمولی زندگی، آنقدر برایش همیشگی و در دسترس نباشند که نتواند در شرایط نداشتنشان درست رفتار کند.
وقتی به خانه دوست دیگری میرویم، دختر یازده سالهشان از اتاق بیرون نمیآید چرا که حال و حوصله ندارد حجاب کامل بکند! البته دائما حواسش به خوراکیهایی که مهمانها پذیرایی میشوند هست و دستور میدهد که از فلان میوه و شربت برای من هم بیاورید.
گاهی حواسمان نیست تن دادن به خیلی از خواسته های معمول بچهها بیشتر آنها را رفاه زده میکند تا ماهی یک بار رستوران رفتن و فلان اسباب بازی را خریدن.
دبستانی بودیم که خیلی از مسئولیتهای خانه و خرید به من و برادرم سپرده شد. در سن راهنمایی خودمان باید مراقب میبودیم که صبح خواب نمانیم و صبحانه بخوریم و به سرویس برسیم. خرید برخی از لوازم تحریرمان به عهده خودمان بود و باید پول توجیبیمان را به نحوی مدیریت میکردیم که لنگ نمانیم. اگر به سرویس مدرسه نمیرسیدیم از آژانس و تاکسی دربست خبری نبود. خیلی از این رفتارهای مادرم و تدبیرهایش، باعث شد که استقلال ما بچه ها بیشتر شود، احساس مسئولیتمان بالاتر رود و خلاصه رفاهزده نشویم.