دختر خاله میگفت توی هیات نشسته بودم، همسایه قدیمی که بچه به بغل منو دید، با یه ذوقکی گفت بالاخره انقدر آوردی که خدا بهت پسر داد؟ گفتمش که بچه قبلیم هم پسر بود. از اون نگاه اونجوریها بهم انداخت که عبارت چه خبرته توشه، بعد گفت انقدر بچه نیار، بچه آدمو پیر میکنه. داشتم بالا پایین میکردم که چی بگم که مادربزرگ با همون مدل آرومش گفت نه، بچه آدمو پیر نمیکنه، تنهایی آدمو پیر میکنه.
راستش مادربزرگ با داشتن بالای ۵۰ تا بچه و نوه و نتیجه مومن و بزرگ کردن بچه هاش تو یه خونه ۵۰ متری، تو یه محله نه چندان خوشنام تهران، برای ما نوه ها همیشه یه پا رکورد گینس بوده. تو اون خونه با ۱۱ تا بچه، فقط جا میشدن بغل هم بخوابن. با بچههایی که دو سریشون دوقلو بودن و تقریبا همه شیر به شیر، ولی خیلی به تربیت و بازی کردن با بچه ها و تفریح های ارزون اعتقاد داشتن. هنوز نمیدونم سیستمشون چی بوده که با یه حقوق چندرغاز وسط این تهران گرون، خاطرههای مامانم از وقت گذاشتن باباش برای بازی و پارک رفتن و کوه و یک هفته امامزاده داوود موندنهای هر ساله، از مال بچگی خودمون بیشتره، نه فقط کیفی که حتی کمّی هم.
حالا مادر بزرگ من با ۱۱ تا بچه و دختراش با هر کدوم میانگین ۴ تا، هی میشینن به ما نوهها میگن بچهدار بشین که بچه آدمو پیر نمیکنه، جوون میکنه! یکی دو تا هم نه، زیاااد!
من واقعا عاشقشونم، خونه کوچیکشون پر از نوره و من همیشه برام سواله چطور روزیشون میرسه که هر هفته هیات دارن. وجود مادربزرگ و پدربزرگم برای ما نوهها بهترین مشوق مادر پدر شدنه ، برای همین تو دهه شصتیهامون، ۳ تا و ۴ تا بچه داشتن الان خیلی نرماله. یه بار نشد ببینیم از کم روزیای یا سختیها غر بزنن، شاید همین به توان و مالشون برکت داده. این ۷۰-۸۰ نفر (بچهها، نوهها، نتیجهها و همسرانشون)، واقعا همه بچه های خوبی از آب در اومدن.
راستی خیلی قدیمی و مدل زندگی تو روستا هم نیستن که همه آدمای اطرافشون همین جوری بوده باشن، اینا انگار انتخاب کردن که اینجوری باشن.