خرید فالوور اینستاگرام خرید لایک اینستاگرام قالب صحیفه
خانه / جمعيت / شیرجه بزن!

شیرجه بزن!

 

«مامان میشه بریم پارک؟» «نه عزیزم، با نوزاد کوچیک خیلی سخته بذار بابا بیاد.»

«مامان میشه با هم مثل قبلا ها نون بپزیم؟» «باید صبر کنیم داداش کوچولوت بخوابه بعد ،آخه بچه کوچولو که عقلش نمیرسه همه چیز رو میکنه دهنش.»

تلفن زنگ می­زند و دوستم پیشنهاد می­دهد با هم به خانه دوستی در حومه شهر برویم، می­گویم: «ممنون از پیشنهادت ولی با دو تا بچه که یکی نوزاده خیلی سختمه نمی­تونم.»

اوضاع در سال اول به دنیا آمدن پسر دومم اینگونه بود.

تا اینکه یک روز دیدم ای داد بیداد! چقدر پسر بزرگم برادرش را دست و پاگیر می­بیند، چقدر او را که هنوز آنقدر بزرگ نشده تا همبازیش شود، مزاحم خوش­گذرانی­های خانواده می­داند.

راستش نه فقط او بلکه خودم هم مثل کسی که بندی او را به خانه بسته باشد فکر می­کردم خیلی کارها را با دو بچه که یکی نوزاد است و آن یکی چهار پنج ساله، نمی­توان کرد.

دیدم نشستن و محاسبه کردن سختی­های سفر برایم پررنگ­تر از شعف و لذتی شده که سفر همیشه برایم داشته، این ارمغان بدنیا آمدن پسر کوچکم نبود؛ این محصول ذهن اشکال گرایی بود که زوم کرده بود روی سختی­ها!

نمی­دانستم که وقتی دست رد به سینه پیشنهادهای حال خوب کن می­زنم، نه تنها شیر و غذا و خواب کودکم منظم و کامل نمی­شود، بلکه به سوی یک زندگی کسل­کننده و تکراری پیش می­روم.

بعد بلطف خدا سعی کردم هر روز یک گام کوچک برای نشاط خودم و پسرها بردارم، گامی که شاید کمی خستگی جسمی را بیشتر می­کرد ولی روحم را نشاط می­داد و زندگی را از کسالت در می­آورد.

هر روز با پسر بزرگم یک برنامه می­ریختیم که شیرجه بزنیم در یک کار سخت ولی لذت­بخش.

از خرید­های خانه سه نفری گرفته تا پخت شیرینی و کیک با بچه ها!

تا اینکه رسیدیم به سفرهای طولانی با بچه شیرخوار و حتی مهمانی­های بزرگ در خانه!

الحمدلله حالا به گمانم پسر بزرگم، تصویر بهتری از زندگی خانوادگی دارد. بچه ها هستند، سختی ها هستند. شادی­ها و تفریح­ها هم هستند.

مطلب پیشنهادی

چرخ دستی

میگه: مامان برام چرخ دستی می خری؟ چشم می چرخونم بین جنسای مغازه و چرخ …