بعضی آدمها به محض اینکه میفهمن دارن مادر میشن تا بعد دنیا اومدن بچه شون یه دفترچه خاطرات میخرن و لحظات شیرین رو ثبت میکنند. خاطره اولین سونو رفتن…خاطرات زایمان…لحظه نامگذاری…خاطره اولین لبخند..روز نگهداشتن گردن…اولین کلمه..اولین دندون…اولین قدم …و خیلی خاطرات دیگه رو مینویسن.
ولی من یه دفتر میخوام که برنامه هایی که برای دخترم دارم رو بنویسم. شیش ماهش که بود میگفتم راه بیفته میبرمش فلان جا٬فلان بازی٬فلان اسباب بازی میخرم…یه ساله شد یادم رفت…میگفتم این حرف بزنه بهش فلان شعر و بهمان کلمه رو یاد میدم..الان داره با جملاتش مغزمو میخوره و من یادم نمیاد قرار بود چه کنم…میگفتم دو سالگی رو رد کنه یه کم زبون فهم بشه با هم فلان بازیها رو میکنیم بهمان کاردستی رو درست میکنیم…فلان داستانها رو میگم…الان دوسالگی رو چهارماهه رد کرده و من حافظه م یاری نمیکنه که هیچ!درگیر کار و زندگی شدم و میگم خب بذار سه ساله بشه اون موقع چه کارها که با همدیگه انجام ندیم چه آتیشها که نسوزونیم…چه شعرهایی که باهم نخونیم چه بازیهای هیجان انگیزی که انجام ندیم…چه آدمهایی که بهش بشناسونم چه مهمونیهایی که برقرار نکنیم…
یکی باید یک دفترچه برای من بخره و مدام کنارم باشه و ایده هامو بنویسه که تو روزمرگی گم نشه!
برچسبزینب ایمان طلب